- ب ب +

نه پای رفتن و نه رای بودن

 شعری لطیف از صاحب معالم شیخ حسن بن زین الدّین شهید ثانی «رضوان الله علیهما»
 
مِمّا قالَه الشّیخ حسن بن الشّهید الثّانی «ره» لمّا کان بالعراق و رأی رَکْباً رائحاً إلی الشّام :
 
فُؤادی ظاعِنٌ أثَرَ النِّیاقِ 
 وجِسمی قاطِنٌ أرضَ العِراقِ
 
ومِن عجبِ الزّمانِ حیاةُ شخصٍ
تَرَحَّلَ بَعضُهُ و البعضُ باقٍ
 
وَحَلَّ السُّقمُ فی بَدنی فَأمسَى
 لهُ لیلُ النَّوَى لیلُ المِحاقِ
 
و صبری راحلٌ عَمّا قلیلٍ
 لِشدَّةِ لَوعَتی وَ لَظَى اشتیاقِ
 
وَفَرطُ الوجدِ أصبَحَ لی حَلیفاً
 و لمّا یَنوِ فی الدُّنیا فراقِ
 
سَقَتْنِی نائباتُ الدّهرِ کأساً
مُدیراً مِن أباریقِ الفراقِ
 
ولم یَخطُر بِبالی قبلَ هذا
لِفرطِ الجَهلِ أنَّ الدّهرَ ساقٍ
 
ترجمه: 
 
از جمله اشعاری که شیخ حسن بن شهید ثانی ،هنگامی که درعراق بوده وقافله ای را می بیند که به سوی شام روان گشته سروده است:
 
دلم در پی شتران روان گشته و جسمم درعراق مانده است.
از شگفتیهای روزگار ،زندگی شخصی است که بعضش کوچ کرده و بعضش باقی مانده است.
بیماری چنان در تنم حلول کرده که شب جدایی ،شب محاق و فرو رفتن ماه گشته است.
زیادتی وجد و شوق همنشین من گشته و در دنیا قصد جدایی از من ندارد.
سختیهای روزگار جامی به من نوشانید از پیمانه های فراق وجدایی.
وپیش از این،از نادانی ، گمان نمی کردم که روزگار ساقی است و جام می پیماید.
 
ملّا عبدالرّحمن جامی نیز غزلی لطیف در این باب دارد و می فرماید: 
 
شتربانا مبند امروز محمل
مرا باری چنین مپسند بر دل
 
نمی شاید کنون بار سفر بست
که شد راه از سرشکِ عاشقان گل
 
نه پای رفتن و نه رای بودن
مبادا کار کس زین گونه مشکل
 
حبیبی راحلٌ والقلب هائم
و روحی ذاهبٌ والدّمع سائل
 
تن از همراهی او ماند محروم
ولی جان می رود منزل به منزل
 
الا ای باد شبگیری گذر کن
علی تلکَ المنازلِ والمراحل
 
بگو با دلبر محمل نشینم
که ای نوشین لبِ شیرین شمایل
 
ز رنج ره مبادت هیچ آسیب
به کامت هر چه خواهی باد حاصل
 
سحرگه چون شود عزم رحیلت
مباش از نالهٔ شبگیر غافل
 
بیا کز درد و غم هستم فتاده
به خاک و خون چو مرغ نیم بِسمل
 
تو مِی نوشی به طرف دشت و جامی
به کنج محنت و غم زهر قاتل